Sunday, September 23, 2007

دين شين‏تو

ماساهارو آنه‏ساكى
دين شين‏تو
ايران اکونوميست: شين‏تو كه دين بومى مردم ژاپن و حاصل زندگى و خوى آنان بود، بستگى تنگاتنگى با سنت‏هاى ملى و نهادهاى اجتماعى داشت. شين‏تو در اصل يك دين سازمان‏نيافته بود، كه دشوار بشود گفت داراى يك نظام اعتقادى است; اما كيش آن در انديشه‏ها و احساس‏هاى اين ملت‏خوب تجسم يافته است و نفوذ آن در سراسر فراز و فرودهاى تاريخ ملت پايدار مانده است
مقدمه
مردم و مراحل تمدن ژاپن
نگاهى كلى به مردم ژاپن
همان‏گونه كه سرنوشت هر انسانى براى او معماست، سرنوشت‏يك ملت نيز همين گونه است. روزگارى كه نياكان ژاپنى‏ها در گذشته‏اى به يادنيامدنى در طول ساحل اقيانوس آرام در سرزمين «رو به خورشيد» (1) مى‏زيستند و از داده‏هاى بى‏دريغ طبيعت‏بهره مى‏بردند، نه چندان خيالى از جنگ و جدال‏هاى فرزندانشان، كه مى‏بايست در طى حيات ملى‏شان از ميان آن بگذرند، در سر داشتند و نه پندارى از نتايجى كه حاصل مى‏شد. بار ديگر، در قرن‏هاى هفتم و هشتم، موقعى كه بشيران بودايى تمدن قاره آسيا را به اين جزاير آوردند، چگونه مى‏توانستند پيشگويى كنند كه دينشان، كه كمابيش در خانه اصلى‏اش از هم پاشيده بود، در آينده در امپراتورى جزيره‏اى حفظ مى‏شود و به شكل يك نيروى حياتى ژاپن نو باقى مى‏ماند؟ اقيانوس آرام، كه روزگارى سنگ راه مهاجرت و ماجراجويى بود، اكنون ديگر شاهراه بزرگى بود كه اين ملت را به جهان پهناور متصل مى‏كرد. درياى ژاپن و درياى زرد، كه روزگارى مانع راه مهاجمان از سوى قاره بودند و به اين مجمع‏الجزاير ايمنى مى‏بخشيدند، امروزه راه ارتباطى اين ملت‏با همسايگان آن سوى آب‏ها هستند.چگونه بايد به فراز و فرودها و دستاوردهاى ملت‏به چشم كار سرنوشت نابينا يا كار الوهيت هوشمند نگاه كرد؟

بگذريم. ژاپنى‏ها هميشه مردمى توانمند بودند و مى‏دانستند چگونه بيشترين بهره را از نيروهاى بومى و يارمندى‏هاى بيگانه ببرند. سيماى متمايزشان تلاش همسازشان بود. بدين معنا كه در گذشته‏هاى دور ايلات و عشاير بى‏شمارى عملا زير فرمانروايى يك خاندان نيرومند متحد شده بودند و به اين صورت شالوده‏اى براى پيشرفت منظم پديد آمده بود. اما پيشرفت تمدن عمدتا با دين جهانى بودا، همراه با هنرها و ادبيات آن، و از طريق اخلاق‏مدارى (2) شهرى اخلاق كنفوسيوسى، همراه با روش‏هاى آموزشى و نهادهاى قانونى آن امكان‏پذير شد، و اين‏ها همه از قاره آسيا آمده‏بودند. شايد بخت هم در آمدن اين تاثيرات الهام‏بخش و تمدن‏ساز از بيرون بسيار يارشان بوده است، اما به همين نسبت، و شايد هم بيش از آن، مهم نقش خود مردم بود كه اين واردات را با جانى گشاده پذيرفتند، آن‏ها را به هم آميختند و بيختند و سپس مهر نبوغ خود را بر آن نشاندند. اين ملت نه به شكل تسليم چشم‏بسته به بخت‏يا سرنوشت، بلكه با اشتياقى الهام‏بخش و با بينشى هوشمندانه از فراز و فرودهاى تاريخش گذشت. بلندپروازى و آرمان‏خواهى رهبران ملى و نقش‏پذيرى مردم بود كه گزارش دراز دامن تلاش و دستاوردهاى ملى را ممكن كرد.
مردمى كه اكنون به ژاپنى معروفند، از همان سپيده‏دم تاريخشان، ساكن آن گروه از جزايرى شده بودند كه در دامنه شرقى آسيا قرار دارند. وقتى كه اولين بار در صحنه تاريخ نمودار شدند كمابيش به شكل مردمى در يك گروه همگن نبودند. بوميان، يعنى آينوهاى پشمالو و با چشمان گودرفته، گويا روزگارى تقريبا در سراسر اين مجمع‏الجزاير پراكنده بودند، اما مهاجران و مهاجمان مدام آن‏ها را به شرق و شمال پس مى‏راندند. خاستگاه اين مهاجمان هنوز تاريك است: احتمالا از يك نژاد نبودند. اول يك گروه نيرومندشان در جزيره تسوكوشى (3) (كيوشوى كنونى) و در طول سواحل شمالى جزيره اصلى تخته‏قاپو شدند. مقدر بود كه اين گروه، فرمانروايان كل اين سرزمين و نژاد اصيل اين مردم شوند. آن‏ها از بوميان بالا بلندتر بودند. بوميان ميانه‏بالا بودند و درازچهره، سيه‏چشم و سيه‏مو، و غالبا هم بينى‏عقابى. به جز اين‏ها مهاجمانى هم، كه احتمالا مالايايى بودند، از جنوب از طريق جريان سياه (4) يا در راستاى زنجيره جزاير كوچك از راه رسيدند. اين مردم تخت‏چهره چابك‏منش، خود را در ميان اشغالگران قديمى‏تر اين مجمع‏الجزاير جازدند و سرانجام هم توانستند در نقاط گوناگون طول سواحل جنوبى مستقر شوند.

اين دوره انقياد بوميان و جنگ و جدال‏هاى جنوب، مهاجمان و مهاجران ديگرى را به سراسر اين جزاير كشاند كه عوامل آن، فشار مهاجرت در آسياى شمالى و ديگرگونى‏هاى در سلسله‏هاى چينى و كره‏اى بود. مهاجران، چينى‏ها و كره‏اى‏هاى صلح‏جويى بودند كه در كار تمدن‏سازى نژاد اصلى ابزارهاى مفيدى شدند. مهاجمانى كه بعدها آمدند بربرهايى از جنگل‏ها و سواحل سيبرى بودند كه به جزاير درياى شمال و سواحل شمالى حمله مى‏كردند، اما رانده يا سرانجام جذب مى‏شدند.

مردم ژاپن، به رغم اين عناصر چندگونه و تزريق مدام خون نو، توانستند به نسبت در همان آغاز تاريخشان به وحدت ملى برسند، و يك حقيقت‏شايان ذكر اين است كه كم پيش آمده كه در ميان آن‏ها حس تقسيم نژادى تا تخاصم نژادى پديد آمده باشد (5) و اين تا حدى برخاسته از سيماى جغرافيايى اين كشور است، كه درياهاى ناآرام پيرامونش را گرفته، و شكل دراز و باريكش را زنجيره كوه‏ها به دره‏ها و دشت‏هاى بى‏شمار تقسيم كرده است.

نوآمدگان براى اين‏كه بتوانند در گروه‏هاى بزرگ به آن‏جا برسند مى‏بايست دريانوردى كنند كه اين كار بسيار سختى بود; گروه اندكى كه هر بار مى‏آمدند به‏سادگى جذب مى‏شدند; و فرمانروايان جزيره اصلى توانستند قبايل گردنكش را در طول جزيره دورتر و دورتر برانند، و از اين‏رو به‏تدريج توانستند قلمروى متحد بسازند.

اما تا اين‏جا در دست‏يابى به وحدت ملى عامل مهم‏ترى نقش داشت كه همان منش و توانش نژاد اصلى بود. آنان نيرومند و دلير و متحد بودند، با اين باور كه از نسل خدايان آسمانى‏اند، كه برترينشان هم بانوخداى خورشيد بود، كه او را حافظ نياكان خاندان شاهى و ملت مى‏دانستند. جهت مهاجرت مردم گويا هميشه رو به شرق بوده است، و مى‏گويند از اين كه به هنگام نبرد رو به خورشيد باشند پرهيز مى‏كردند. نژاد پيروز، در پيشروى‏شان، كيش خدايان خود را در ميان مغلوبان بر تخت نشاندند و اينان را هم در آيين نيايششان پذيرفتند. شوق و شور و توانايى، روح دلير و خوى متغير، دليرى در جنگاورى و شوق دينى، اين‏ها صفاتى است كه مى‏توان در سراسر تاريخشان به چشم ديد و كمابيش به شكل ميراث اين مردم باقى مانده است.

همدلى مردم را در احساسشان به طبيعت و در عشقشان به نظم در زندگى مشترك اجتماعى (ياكومونى) (6) مى‏توان ديد. بستگى تنگاتنگشان با طبيعت در زندگى و شعرشان نمودار مى‏شود. اين شايد تا حدى، هم ناشى از تاثير بوم و اقليم باشد و هم ناشى از زود رسيدنشان به تمدن كشاورزى اسكان‏يافته. اين سرزمين كه از راه سلسله كوه‏هاى قابل عبور به همه جاى آن مى‏توان رفت، سرشار از رودها و درياچه‏هاست، مطلوب خانه و كاشانه و توسعه زندگى مشترك اجتماعى بود. اقليمش معتدل، چشم‏اندازهايش گوناگون، گيايش (فلور) پربار و محصولات دريايى‏اش غنى بود و فقدان چشم‏گير جانوران درنده، به توسعه كامل گرايش صلح‏دوستى و به توانايى برقرارى نظم و رسيدن به همبستگى يارى مى‏كرد.

در كهن‏ترين دوره تاريخ ژاپن، صحنه اصلى رخداد، ساحل اقيانوس آرام بود، كه هميشه بهار است. گرچه اين سوى كشور دستخوش توفان‏هاى گوناگون است و دريا گاهى خشن است، زندگى مردم بيشتر در هواى آزاد مى‏گذرد و كشتزارها در سراسر سال از علف‏ها و گل‏ها مى‏درخشند. هر كس كه به كشت‏كارانى نگاه مى‏كند كه در ميان شكوفه‏هاى زرد شلغم روغنى كار مى‏كنند، يا ترانه‏هاى ماهيگيرانى را مى‏شنود كه بر آب آرام دريا پارو مى‏كشند - آبى كه ارغوان زرين غروب آفتاب را باز مى‏تابد - يك احساس آرامش ساده و شاد در او پيدا مى‏شود. امروزه هم همين چشم‏اندازها را داريم، كه بى‏گمان چندان فرقى با روزگاران كهن ندارند. از چشم‏اندازهاى تماشايى آب‏هاى نيلگون خليج‏ها و شاخابه‏هاى بسيار، شيب‏هاى آرام كوه‏ها، انحناهاى زيباى آتشفشان‏ها و سنگ‏پوزهاى تند پوشيده از درختان رؤيايى، نمى‏شود كه در يك دل حساس، عشق ظريف به طبيعت‏بيدار نشود. اين نعمت‏هاى طبيعى هميشه به شكل تاثيرى مهربانانه بر حيات احساسى اين ملت‏باقى مى‏ماند.

پاسخ همدلانه دل، حركت پذيرنده انديشه و انعطاف جان پرورده تاثير محيط طبيعى بود و با تماس مكرر با تمدن‏هاى ديگر شتاب مى‏گرفت. آن‏گاه مسير و سرنوشت تمدن ژاپنى‏ها با منش نهادين مردم، كه به تاثيرات بيرونى آميخته بود، تعيين مى‏شد. مردم مى‏توانستند نورسيدگان را جذب كنند و جريان‏هاى گوناگون تمدن و دين را هم، كه يكى پس از ديگرى از قاره آسيا مى‏رسيدند، با هم سازگار كنند. اين مردم كه نه تنها از اين واردات و تاثيرات برنمى‏آشفتند، بلكه هميشه آن‏ها را به سود خود مى‏گرداندند، در راه پيشرفت تلاش‏هاى پرتوش و توان مى‏كردند. گاهى جان‏هايشان مبهوت اثر مداوم نفوذهاى نو بود، اما زود تعادلشان را به دست مى‏آوردند; ژاپنى‏ها ثابت كردند كه مى‏توانند مشكلات تازه را حل كنند و تمدن بيگانه را با نبوغ و نيازهاى پيرامونشان سازگار كنند.

به اين طريق امپراتورى جزيره‏اى مخزنى شد براى هنرها، دين‏ها و ادبيات گوناگون قاره آسيا، و بسا چيزها در خود حفظ كرده است كه ديگر در خانه‏هايشان در قاره از دست رفته‏اند. در تاريخ ژاپن بخش بزرگى از اين دلبستگى در تنوع اين واردات و در وجوه واكنش مردم به آن‏ها نهفته است. كل تاريخ ژاپن گزارشى است از اين كنش‏ها و واكنش‏ها، كه گوناگونى‏هاى فرهنگ را پديد آوردند، و پر است از جنگ و جدال‏ها و سازش‏ها، كشاكش‏ها و تركيب‏ها. امروزه امكانش خيلى كم است كه بتوان به‏دقت‏باز شناخت كه چه چيزى اصيل است و چه چيزى بيگانه. با اين همه، به نظر مى‏رسد كه منش بنيادى اين مردم نسبتا دست‏نخورده مانده، يعنى بسيار حساس اما خيلى كم نافذ است، كنش‏گر و به‏ندرت متفكر است. از طرف ديگر، هرچند گاهى نفوذهاى قدرتمند بيگانه راه يك توسعه كاملا آزاد و مستقل ايمان و انديشه‏هاى مردم را مى‏بستند، اما همين‏ها خود هميشه سبب مى‏شدند كه صفات بومى نيرو و والايى بگيرد. حتى امروزه هم بر همين روال است، يعنى حالا كه ژاپن ديگر يك ملت گوشه‏گرفته خاور دور نيست‏بلكه يك قدرت جهانى است كه از راه‏هاى گوناگون نقش‏هاى سياسى و فرهنگى خود را ايفا مى‏كند، باز ميراث تمدن باستانى او در تمام مراحلش روبه‏روى تاثير نيروهاى عظيم تمدن جديد مى‏ايستد.

دين‏هاى ژاپن

اگر بخواهيم كلى بگوييم، شين‏تو كه دين بومى مردم و حاصل زندگى و خوى آنان بود، بستگى تنگاتنگى با سنت‏هاى ملى و نهادهاى اجتماعى داشت. شين‏تو در اصل يك دين سازمان‏نيافته بود، كه دشوار بشود گفت داراى يك نظام اعتقادى است; اما كيش آن در انديشه‏ها و احساس‏هاى اين ملت‏خوب تجسم يافته است و نفوذ آن در سراسر فراز و فرودهاى تاريخ ملت پايدار مانده است. وحدت ملى و همبستگى اجتماعى هميشه با احترام به خاندان فرمانروا حفظ مى‏شد و باور به خاستگاه آسمانى اورنگ پادشاهى از پرستش بانوخداى خورشيد جدايى‏ناپذير بود. با آن كه فكر شان آسمانى اورنگ پادشاهى در تاريخ توسعه يافته و با كيش وابسته خدايان نياكانى و پهلوانان ملى همراه بوده، اما هميشه در نهادهاى سياسى و اجتماعى يك نقش اصلى ايفا كرده است. نقش فكر ماندگارى خانواده و اهميت زندگى مشترك اجتماعى كمتر از چيزهاى ديگر نبود; هنرهاى دلاورى و وفادارى، همچنين رعايت وفادارانه سنت‏هاى خانوادگى، هميشه عوامل اصلى دين بومى بودند. [چند و چون] سرنوشت اين دين نياكانى در يك رژيم صنعتى مثل امروز مسئله خطيرى است، بااين‏همه بايد به طور كامل به نقشى كه هنوز شين‏تو در انديشه‏ها و حيات اين ملت دارد اشاره كرد.


آيين كنفوسيوس، كه نظام اخلاقى چينيان شمالى بود، به ژاپن رسيد و انگيزه‏اى براى توسعه بيشتر حيات ملى شد. آموزه‏اش مصالح و موادى براى نهادهاى اجتماعى، سازمان سياسى و نظام‏دهى احكام اخلاقى فراهم آورد. شين‏تو آغازين مفهوم روشنى از وفادارى يا حرمت‏به والدين نداشت، و اين‏ها فضايلى است كه نقش بسيار مهمى در حيات اخلاقى اين مردم داشت. خود همين نام اين فضايل را آيين كنفوسيوس آورد، كه به آموزه اخلاق‏مدارى، نظام‏مندى مى‏بخشد و روش‏هاى آموزش آن را به دست مى‏دهد. اين‏جا متافيزيك چينى و اعمال دينى هم نقشى داشتند، اما به روش‏هاى غيب‏گويى بدل شدند. اخلاق كنفوسيوسى، كه به زمينه‏اى متافيزيكى آراسته بود، و بعدها به ژاپن رسيد، شكل انديشه‏هايى چينى را داشت كه تفكر هندو در آن دست‏برده بود. نفوذ انديشه كنفوسيوسى در ژاپن، هميشه در حوزه نهادهاى حقوقى و آموزشى، مشخص‏تر از قلمرو احساس دينى بود; نهادهاى شهرى و آموزه اخلاقى، يارمندى‏هاى چينيان به ژاپن بود.

علاوه بر اين تاثيرات، آيين بودا در خدمت آن بود كه حيات دينى ژاپنى‏ها را به اوج برساند و نيروى زيست‏به آن بدهد و اين كار را از راه برانگيختن آرمان‏هاى كلى و پالودن احساس‏هاى دينى و زيبايى‏شناختى آن‏ها كرد. دين بودا را مردم اول براى اين پذيرفتند كه اشتياق‏هايشان را براى رسيدن به يك فراسو ارضا كنند، و اين دين مصالح فراوانى براى نظر فرارونده يا متعالى فراهم آورد و جان مردم را به بينش‏هايى گسترده‏تر و اسرارى عميق‏تر از آنچه تاكنون در خيالشان بود هدايت كرد. هنرها و ادبيات قويا برانگيخته شد; روش‏هاى تربيت روحى به گونه‏اى دقيق و سنجيده ساخته و پرداخته شد; نهادهاى مذهبى سازمان يافت; يك نظام كيهان‏شناسى و آخرت‏شناسى آموخته شد، با صحنه‏هايى از حيات آينده كه به طور گرافيكى ترسيم شده بود، و نيز آن اعمال رازورانه (7) كه آيين بودا با خود آورده بود.

آيين بودايى كه به ژاپن آورده شد مهايانه (8) بود، يعنى گردونه يا طريقت‏بزرگ، همراه با كيش‏هاى بسيارسويه و نظام‏هاى فلسفى‏اش. اين شكل از آيين بودا كه انديشه‏ها و اعمال گوناگون را جذب كرده بود و با آسياى ميانه و چين تماس داشت، تمام آن عناصر بسيارگونه را به ژاپن آورد. اما ژاپنى‏ها هميشه آماده‏اند كه زياده‏روى‏ها و گزافه‏گويى‏هاى آن را خنثى كنند و مراحل گوناگون آيين بودا را با نيازهاى خود سازگار كنند. به اين ترتيب آيين بوداى ژاپنى شاخه‏اى كاملا متمايز از آيين بوداست كه با همه گونه‏هاى قاره‏اى آن فرق دارد. به نكته ديگرى هم بايد اشاره كرد، به اين معنى كه نه فقط مقدارى از كتاب‏ها و سنت‏هايى كه در هند و چين از ميان رفته‏اند در ژاپن نگهدارى مى‏شوند، بلكه از طريق آن‏ها مى‏توان رد توسعه مستمرى از شكل‏هاى مختلف آيين بودا را دنبال كرد.

به اين طريق، تاريخ دين‏ها و اصول اخلاقى ژاپن برهمكنش نيروهاى گوناگونى را نشان مى‏دهد كه حياتشان بيشتر در تركيب نمودار مى‏شود تا در تضاد. مى‏گويند شاهزاده شوتوكو (9) بنيادگذار تمدن ژاپنى، سه نظام دينى و اخلاقى موجود ژاپن را به ريشه، ساقه‏ها و شاخه‏ها، و گل‏ها و ميوه‏هاى درخت مانند كرده است. شين‏تو آن ريشه است كه در خاك منش مردم و سنت‏هاى ملى نشانده شده; آيين كنفوسيوس در ساقه و شاخه‏هاى نهادهاى آموزشى ديده مى‏شود; آيين بودا گل‏هاى احساس دينى را شكوفا كرد و ميوه‏هايش زندگانى روحى بود. اين سه نظام را اوضاع و احوال آن زمانه‏ها و نبوغ مردم در يك كل مركب حيات روحى و اخلاقى ملت قالب زده و تركيب كرده بود. اما در قرن پانزدهم خط فاصل ميان آيين بودا و نظام‏هاى ديگر مشخص شد، و سرانجام آن تركيب در سير قرون بعد تجزيه شد. بااين‏همه، اين سه نظام چنان از درون و باظرافت در جان و دل مردم عجين شده‏اند كه حتى ژاپنى‏هاى امروزى هم، دانسته يا ندانسته، در آن واحد پيروان اين آموزه‏هاى گوناگونند، و هيچ نظامى را به طور مطلق كنار نگذاشته‏اند.

بايد در اين فرآيند امتزاج به يك نكته اشاره كرد و آن تساهلى است كه در آن مى‏بينيم. در سراسر اين تاريخ تماس و تركيب، فقط نمونه‏هايى استثنايى از اذيت و آزار و جنگ‏هاى دينى به چشم مى‏خورد و اين تا حد زيادى ناشى از طبيعت عمل‏گراى اين مردم بود كه آن‏ها را از دويدن به سوى كرانه‏ها يا زياده‏روى‏ها و تعصب باز مى‏داشت. علت ديگر را بايد در سرشت‏خود دين‏هاى وارداتى جست. آيين كنفوسيوس يك نظام اخلاقى عملى بود كه چندان توجهى به اعتقاد و عقيده جزمى نداشت، در حالى كه آيين بودا دينى بود كه به طور چشم‏گيرى ايده‏اليستى و تساهل‏گرا بود. اين دو نظام هرگز گرفتار كشاكش نشدند، مگر موقعى كه كنفوسيوسى‏هاى متعصب قرن هفدهم، شروع كردند به حمله كردن به آيين بودا، براى انگيزه‏اى كه صرفا دينى نبود. (10) اما به طور كلى مى‏توان گفت كه تساهل رواج يافت، و اين هنگامى بود كه اين تماس هرگز نه به هماهنگى كامل منجر شد و نه به جذب كامل يكى در ديگرى. نبود چنين تخاصمى شايد تا حدى ناشى از ميل به جدا نگه‏داشتن جنبه‏هاى فرارونده يا متعالى آرمان دينى از اخلاق عملى زندگى روزمره باشد، چنان كه گويى تقسيمى ميان اين دو مرحله از زندگى وجود داشت. هميشه راه‏حل را در مصالحه عملى مى‏جستند نه در جست‏وجوى نظرى يا عقلى پيامدها.

نكته ديگرى را كه بايد در زمينه تساهل مطرح كرد رابطه ميان دين و دولت است. شين‏تو هميشه از سوى حكومت و اجتماع حمايت مى‏شده، در هر محلى ايزدكده‏اى داشته است، اما هرگز به سطح يك سازمان كليساى دولتى نرسيد. از طرف ديگر، آيين بودا هم كه مدتى به مقام قدرت كليساى دولتى رسيد و اسقف‏هايش همپايه مقامات دولتى شدند، باز هرگز سعى نكرد دين‏هاى ديگر را سركوب كند، بلكه هميشه تلاش مى‏كرد آن‏ها را جذب كند. آيين كنفوسيوس در ست‏حكومت نقش يك ابزار مفيد را بازى مى‏كرد، اما به‏ندرت مدعى اقتدار انحصارى شد. به اين ترتيب كومت‏شاهرگ‏هاى مهار نهادهاى دينى را در دست داشت، در حالى كه مردم، هم دين‏پيشگان و هم مؤمنان، از رهبرى طبقات حاكم پيروى مى‏كردند. اين وضع تا موقعى رواج داشت كه ملت را يك حكومت مركزى اداره مى‏كرد و لطنت‏بالاترين مرجع دين و اخلاق به شمار مى‏آمد. اما موقعى كه كشور به دولت‏هاى خان‏خانى يا ملوك‏الطوايفى (فئوداليسم) تقسيم شد، پيكره‏ها يا هيئت‏هاى دينى به نفع قلمروهاى فئودالى شروع كردند به جنگ و جدال با يكديگر. به اين ترتيب، در عصر جنگ‏ها كه از قرن پانزدهم تا شانزدهم طول كشيد، نبردهاى خونينى در ميان فرقه‏هاى بودايى درگرفت، در همان حال آشوب زمانه دامن‏گير ميسيون‏ها يا دستگاه‏هاى تبليغاتى كاتوليك‏ها هم شد و سرانجام هم آنان را از ژاپن بيرون راندند.

به اين طريق، نظر و منافع حكومت مركزى در مرحله اول، و همين طور هم نظر و منافع طوايف مسلط يا اميران فئودال در مرحله بعدى، سرنوشت نهادهاى دينى و نهضت‏هاى تبليغى را تعيين مى‏كرد. كنترل حكومت، كه نجبا از آن حمايت مى‏كردند، يا رهبرى آن، كه به دست طبقات بالا بود، تقريبا هميشه احساسات و وجدان بيشتر مردم را هدايت مى‏كرد. البته نمونه‏هاى استثنايى هم وجود داشت، مثل موقعى كه يك شخصيت قوى اظهار وجود مى‏كرد يا توده مردم صدايشان را بلند مى‏كردند، چنان‏كه در قرن سيزدهم مى‏بينيم. وانگهى، حالا ديگر زمانه به‏سرعت در حال ديگرگونى است و زندگى اخلاقى و دينى ملت وارد مرحله تازه‏اى از آزادى شخصى و انتخاب فردى مى‏شود. اين تنازع براى آزادى و اظهار وجود از سوى مردم نتيجه اوضاع جديدى است كه خود ناشى از تاثير يك تمدن نو است، خصوصا در رژيم صنعتى; هر چند پيامد آن را بعدا بايد ديد، اما اين جريان هرگز به سوى رژيم قديمى فرمان‏بردارى صرف نخواهد رفت. هنوز يك سؤال باقى است: مسيحيتى كه به‏تازگى به ژاپن آورده شده بود - كه در نتيجه مشكلات تمدن‏جديد در خانه خودش با بحران دست‏به گريبان بود - چه نقشى بازى خواهد كرد؟

دوره‏هاى تاريخ دين
(1) دين آغازين ژاپنى‏ها پرستش سازمان‏نيافته خدايان و ارواح طبيعت و نيز ارواح مردگان بود. اين دين، كه به شين‏تو معروف است، در سپيده‏دم تاريخ شروع كرد كمابيش به توسعه دادن تجليات روشن قهرمان‏پرستى و نياپرستى، با يك زمينه طبيعت‏پرستى. اين دين بخش تفكيك‏ناپذير سنت اجتماعى بود، و ايل يا زندگى مشترك اجتماعى مردم تاييد و همبستگى خود را از پرستش آن خدايان مى‏گرفت. وقتى ايلات و طوايف به‏تدريج تحت قدرت و اعتبار يك خاندان فرمانروا، كه باور مى‏داشتند از بانوخداى خورشيد آمده‏اند، به هم آميختند، به اين بانوخدا به مثابه برترين خداى شين‏تو حرمت مى‏گذاشتند و پرستش او سيماى محورى آيين ملى شد. اين دو جنبه از دين شين‏تو، يعنى اجتماعى و ملى بودن، در سپيده‏دم عصر تاريخى قدرت گرفتند، و آن سنت‏حتى امروزه هم نقش قابل ملاحظه‏اى در زندگى اجتماعى و روحى ملت‏بر عهده دارد.

(2) معرفى تدريجى تمدن چينى، كه تاريخش به حدود قرن سوم ميلادى مى‏رسد، و معرفى آيين بودا در قرن ششم، با رشد نيرومند اجتماعى و پيشرفت وحدت ملى همراه بود. ملت‏شروع كرده بود به آموختن چيزهاى نو و فرهنگ شكوفاى آن زمان قاره آسيا، و آيين بودا از راه الهام بخشيدن به آرمان‏هاى والاتر و ترغيب هنرها و ادبيات، انگيزه‏اى حياتى به توسعه تمدن بخشيد. دين نو هنرها و علم، ادب و فلسفه را وارد كرد، و اين‏ها همه به مثابه ابزارهاى تبليغ عمل مى‏كردند و از طريق پيشرفت‏حيرت‏انگيز كار تبليغى‏شان، كل كشور در قرن هفتم به يك سرزمين بودايى بدل شد. ميان سلطنت و دين اتحاد تنگاتنگى برقرار شد، و از آن‏جا كه دين وارداتى سخت از وفادارى به حكومت‏حمايت مى‏كرد، همين امر تحكيم ملت را تحت فرمانروايى پادشاه ممكن كرد، و اين در حالى بود كه به ترغيب طبقات حاكم، كارهاى تبليغاتى بودايى گسترش مى‏يافت و تسهيل مى‏شد. به اين ترتيب آيين بودا در حدود سيصد سال پس از معرفى‏اش به ژاپن، در مسيرى محكم و استوار در حيات ملى ژاپن پا گرفت و به راه‏هاى بسيار، شكوه‏هاى فرهنگش تجلى يافت.

(3) در آغاز قرن هشتم و نهم ميلادى، وحدت ملى مشخص و حكومت مركزيت‏يافته به دست آمد. يارى متقابل سلسله مراتب بودايى و ديوان‏سالارى دربارى، در سراسر سه قرن بعد، سيماى هدايت‏گر زندگى اجتماعى و دينى و سياسى بود. اين دوره، كه فرمانروايى «صلح و آسايش‏» خوانده مى‏شد، در واقع دوره كلاسيك فرهنگ ژاپنى بود. الهام عميق برگرفته از آيين بودا احساسات و زندگى مردم را مشخص مى‏كرد، به طورى كه مى‏توان تاريخ شكوفايى ادبيات ملى را، كه عميقا رنگ و بوى احساس بودايى داشت، از قرن دهم دانست. تعليم بيش از حد پالايش‏يافته آيين بودا، با اسرار و جلوه‏هاى هنرى‏اش، اشراف را كه حاميان عمده اين دين و مراتب آن بودند به احساساتى‏هاى زن‏صفت و تباه بدل كرد. با اين انحطاط نجباى دربارى، حكومت مركزى به ضعف گراييد و پايان رژيم ديوان‏سالار مقارن بود با واكنش شديد سپاهى‏ها، كه در ايالات مى‏زيستند و كمتر تحت تاثير احساساتى‏گرى بودند. اين ديگرگونى، كه در بخش آخر قرن دوازدهم به اوج رسيد، اعلام يك نوزايى نيروى بومى مردم شهرستان‏ها بود، كه به تاسيس يك رژيم فئودالى تحت‏يك خودكامگى نظامى منجر شد.

(4) قرن سيزدهم دوره مهمى را در تاريخ ژاپن مشخص مى‏كند. همراه با ديگرگونى‏هاى سياسى و اجتماعى كه در آن قرن رخ داد، دين‏هاى نو يا شكل‏هاى نوى از آيين بودا در پاسخ به تقاضاهاى روحى بيشتر مردم پديد آمدند. آيين بودا ديگر يك امر حكومت ملى نبود و مسئله تقواى فردى شد. روح جنگ‏باره آن عصر بازتابش را در دين نيز يافت و رهبران مبارز آيين بودا دوش‏به‏دوش استادان تربيت روحى پيدا شدند كه با زندگى نظاميان همساز بودند. نهادها راه را براى منش فردى باز كردند و مردان نيرومند كار تبليغى را نه فقط جدا از مراجع قدرت، بلكه غالبا در ستيز با آنان انجام مى‏دادند. از اين نظر قرن سيزدهم نشان نوى در جنبش دينى با خود دارد، و نيروى اين روح نو در جنبش‏هاى هنرى و ادبى نيز تجلى كرد.

ديگرگونى‏هاى بيشتر در قرن چهاردهم صورت گرفت. يك انقلاب سياسى و جنگ‏هاى داخلى رخ داد كه به تقسيم دودمانى انجاميد. اين بحران اعتبار شاهى انگيزه‏اى بود براى نوزايى انديشه‏هاى شين‏تو ملى كه برخى ميهن‏پرستان سخن‏گويانش بودند. اينان تلاش مى‏كردند كه تمام انديشه‏هاى اخلاقى و آموزه‏هاى دينى موجود ژاپن را در تجليل اورنگ شاهى متمركز كنند. اما روند زمانه مخالف اخلاق‏گرايان ميهن‏پرست‏بود، و اين زمانه‏اى بود كه نشانه‏هاى انحطاط اخلاقى و تجزيه اجتماعى بيش از پيش در آن نمودار مى‏شد. در كنار جنگ‏هاى فئودالى آتش جنگ و جدال دينى هم بالا گرفت، و اين آشفتگى دويست‏سال به درازا كشيد، تا ميانه قرن شانزدهم، كه كم‏كم آفتاب صلح دميد. با آمدن مبلغان يسوعى، در اواسط قرن پانزدهم، آشفتگى بالا گرفت; به دنبال پيشرفت‏سريع تبليغاتشان زجر و آزار خونين نودينان رخ داد; و سرانجام هم كار به آن‏جا كشيد كه آنان را از ژاپن بيرون راندند

5) در آغاز قرن هفدهم، به دنبال بازگشت صلح و وحدت سياسى، تبليغات كاتوليك‏ها و مناسبات خارجى يكسره برچيده شد. اين سياست انزوا در طى سه قرن بعد پيامدهاى بسيارى در حيات سياسى، اجتماعى، عقلى، اخلاقى و دينى ملت داشت. آيين بودا، كه در آن دوره ابزار مفيدى در ستيز با مسيحيت‏بود، از حيثيت و اعتبار گوناگونى برخوردار شد، و روحانيان آن زندگى پرناز و نعمتى داشتند. حكومت نظامى يك درست‏پندارى (11) يا بهدينى دولتى آموزه اخلاقى را بنا نهاد، و نظم اجتماعى را نيروى تركيبى اين اخلاق درست‏پندار و حكومت فئودالى قدرتمند، به‏استوارى تاسيس و حفظ كردند. فرمانروايى ملوك الطوايفى در مدت انزواى ملى اين امكان را يافت كه قواعد و آداب شديد و غليظى در زمينه امتياز طبقاتى بياورد و قوانين صلح را سفت و سخت اعمال كند، و اين صلحى بود كه در همه مراحل حيات عمومى به سوى يك صورت‏گرايى (فورماليسم) راكد گرايش داشت. نتيجه اين كارها پالايش افراطى زندگى و احساسات در داخل محدوده‏هاى مجاز بود. همين امر سرانجام در جان‏هاى نيرومند، روح شورش و آرزوى ديگرگونى برانگيخت. در اين ميان، نزديك به اواخر قرن هجدهم، نيروهاى غربى، كه در آن موقع هدفشان اقيانوس آرام بود، شروع كردند به كوبيدن دروازه اين ملت منزوى، و اين فشار بيرونى در شتاب دادن به جنبش‏هاى انقلابى كه در داخل آن پيدا شده بودند مؤثر بود، و سرانجام هم اين نيروهاى تركيبى رژيم فئودالى را در ميانه قرن نوزدهم سرنگون كردند و اقتدار پادشاهى را بازگرداندند، چرا كه مى‏پنداشتند اين اقتدار شرط اساسى وحدت ملى در عصر مناسبات و رقابت‏بين‏المللى است. (6) بازكردن دروازه ژاپن به روى مناسبات با بيگانگان در 1859، و بازگشت رژيم امپراتورى در 1868، منجر به كنار گذاشتن تمام بازدارنده‏هايى شد كه سنگ راه صلح و آرامش بود. حكومت و مردم، در هيجان شديد ورود به يك عصر نو، بى آن كه زشت و زيبا كنند، به تمدن غربى خوشامد گفتند. بنيادگذارى نهادهاى نو، رشد صنعت و تجارت، تاسيس حكومت مبتنى بر قانون اساسى، ميزان توفيق و مشكلات ناشى از دو جنگ با بيگانگان، همه دست‏به دست هم دادند و مشكلات فراوانى پديد آوردند كه در تجربه اين ملت تازگى داشت. زندگى اجتماعى سرشار از نيرو بود، اما همه چيز از ميان مشكلات انتقال مى‏گذشت - مشكلاتى كه ناشى از ميراث ديرينه سال احترام‏آميز فرهنگ شرقى بود و با تمدن جديد از غرب آمده تعارض داشت. تماس و واكنش ميان دين‏هاى گوناگون، از كهنه و نو، گيج‏كننده بود، و جدال ميان واكنش محافظه‏كارانه و زياده‏روى‏هاى راديكال بسيار خشونت‏بار بود. درست همان طور كه مد اين مشكلات به‏شومى بالا مى‏آمد، مرگ فرمانرواى بزرگ در 1912 رخ داد و به دنبال آن هم جنگ جهانى درگرفت. جريان‏هاى متغير و متعارض به‏ناگزير بر تمام مراحل زندگى ملت تاثير مى‏گذارند. به نظر مى‏رسد كه مشكلات درونى ناشى از موقعيت‏هاى اجتماعى و سياسى، تعارضات ميان سرمايه و كار، شكاف ميان نسل‏هاى قديم و جديد در زمينه نگرش‏هايشان به زندگى، اكنون مسائل دين‏دارى يا آرمان‏هاى اخلاقى را تحت‏شعاع قرار مى‏دهد. ژاپن با مشكلات مضاعفى روبه‏رو بود، يعنى هم مشكلات گذار از رژيم فئودالى به رژيم صنعتى تمدن مدرن - و رژيم فئودالى با آرا و نيروهايش كمابيش همچنان مقاومت مى‏كرد - و هم مشكلات حل تمام مسائل ناشى از ناهنجارى‏هاى برخاسته از جذب سريع فرهنگ وارداتى - فرهنگى كه سرنوشتش فى‏نفسه دستخوش ترديد بود. طبعا دين هم درگير اين وضع آشفته بود، و هيچ كس جرات نمى‏كرد كه نتيجه را پيشگويى كند; بااين‏همه، تجربه‏ها و دستاوردهاى گذشته ملت ژاپن شايد امكان يك راه معين برقرارى هماهنگى را نشان دهد. دين شين‏تو و نظام اجتماعى - مراحل آغازين و بقا سيماهاى عمومى شين‏تو «در آن بوم، خدايان (يا ارواح) بودند بى‏شمار، كه با تابش شب‏تابان مى‏درخشيدند، وخدايان بدسگال بودند كه به كردار مگسان وزوز مى‏كردند، و نيز درختان و گياهان بودند كه مى‏توانستند سخن بگويند.» (12) اين را درباره مجمع‏الجزاير ژاپن گفته‏اند هنگامى‏كه بنيادگذار ملت انديشيد كه از آسمان بدين كشور فرود آيد. و در جاى ديگرگفته‏اند كه «آن خدايى كه در آغاز اين دولت را بنياد نهاد، از آسمان فرود آمد واين‏دولت را در دوره‏اى كه آسمان و زمين از يكديگر جدا شدند، و هنگامى كه درختان و گياهان سخن مى‏گفتند، بنياد نهاد.» دينى را مجسم كنيد كه تا پرستش اين خدايان يا ارواح مى‏رسد و تقريبا هيچ آموزه اخلاقى يا نظرات متافيزيكى ندارد. اين دين را نمى‏توان جز به صفت «ابتدايى‏» ناميد، هر چند اين اصطلاح دقيقا در معناى مردم‏شناسى آن نيست. نظام‏هاى معينى، گهگاه، بر شالوده آن انديشه‏هاى ابتدايى بنانهاده شده‏اند، و در واقع تلاش‏هاى كمابيش موفقى صورت گرفته است كه يك زندگى ملى بر پايه پرستش آن خدايى گذاشته شود «كه در آغاز اين دولت را بنياد نهاد.» باورها و اعمال وابسته به آن خدايان‏وارواح حتى در اين روزهاى قرن بيستم هم به شكل يك نيروى زنده در ميان مردم باقى مانده و نشان‏دهنده عناصر بنيادى زندگى دينى و اجتماعى است، عناصرى كه‏شايد از آن‏ها شاخه‏هاى نو دين يا شبه‏دين پديد آيد و مى‏آيد. كل مجموعه باورها وپرستش به شين‏تو معروف است كه به معناى «راه خدايان (يا ارواح)» است و شايد بتوان آن را دين ملى يا عاميانه ژاپنى‏ها ناميد، همان‏طور كه دين باستانى و بومى آنان بود. اما نام شين‏تو در قرن ششم ميلادى پيدا شد، به اين قصد كه فرقى بگذارند ميان دين بومى و آيين بودا، و «راه‏» خوانده‏شدنش شايد ناشى از تاثير آيين دائو باشد، كه دين چينى «راه‏» بود (13) آيين دائو دينى است كه يافت‏هاى فراهنجارى (14) را به مثابه هدف آرمانى يا امكان فرجامين انسان‏ها در حيات جسمانى مى‏داند، و اين با آموزه‏هاى اجتماعى واخلاقى آيين كنفوسيوس در تقابل است - كه دين تركيبى‏اى بود از طبيعت‏گرايى وفراطبيعت‏گرايى كه تاثير زيادى در باورهاى عام مردم چين و كره داشت، و تعجبى نداشت كه نظريه‏پردازان شين‏تو سيماهاى مشابهى در آن يافتند و برخى انديشه‏ها و اعمال دائوى را پذيرفتند. (15) به هر حال، شين‏تو در اساس بيشتر يك مجموعه باورها و آداب باستانى است، نه يك نظام دينى. اين باورها به‏رغم تاثيرات نظام‏هاى بيگانه، مثل‏آيين بودا و آيين كنفوسيوس، در طى فراز و فرودهاى تاريخ به‏نسبت دست‏نخورده مانده‏اند. به اين ترتيب چندان غيرطبيعى نيست كه هواخواهان شين‏تو حتى امروزه هم دينشان را چنين مى‏خوانند: «راهى به دنبال شيوه خدايان‏» يا «آن گونه كه خدايان بدان‏دست مى‏يازيدند» (كامى ناگارا نو ميچى). اما از سوى ديگر نبايد فراموش كرد كه‏تلاش‏هايى كه مكررا براى سازمان دادن اين باورهاى ابتدايى به صورت دين ملى يادولتى صورت گرفته، حول ستايش پادشاه به مثابه خلف «خدايى كه دولت را بنياد نهاد»، خصوصا بانوخداى خورشيد، مستقر شده است. اين بانوخدا برترين خداى دين‏شين‏تو است. گرچه هرگز نمى‏توان ميان اين دو جنبه از شين‏تو يك خط روشن متمايز كشيد، يعنى كه ابتدايى و عاميانه در يك طرف باشد و ملى و رسمى در آن طرف،اما تمايز و بستگى ميان آن‏ها را مى‏توان همانند تمايزاتى دانست كه ميان خدايان‏سر و راز و خدايان المپى يونانيان هست، همان طور كه خانم هريسون در ثميس (16) نشان داده‏اند. تاريخ شين‏تو، اگر به گونه گسترده‏اى به آن نگاه كنيم، يك سلسله واكنش‏ميان اين دو عامل است، يعنى هم تحت تاثير توسعه زندگى ملى در سازمان‏دهى اجتماعى و سياسى است، و هم پاسخى است‏به نفوذ غالب دو آيين بودا وكنفوسيوس. بارى، اين خدا يا روح، كامى (17) خوانده مى‏شود، به معناى «برتر» يا «مقدس‏» يا «معجزه‏آسا»، هرچند كه باب بحث‏بر سر اشتقاق اين كلمه باز است. شايد بتوان هر چيزى يا هر باشنده‏اى را كه هيجانى يا عاطفه‏اى مهرآميز يا هيبت‏انگيز برمى‏انگيزد، و براى حس سر جاذبه داشته باشد، كامى به شمار آورد و سزاوار حرمت دانست. برخى از كامى‏ها را ساكنان آسمان‏ها مى‏پنداشتند و برخى ديگر را مقيم موقت هوا يا جنگل‏ها مى‏دانستند يا ساكن در سنگ‏ها و چشمه‏ها، يا آن كه خود را در جانوران و انسان‏ها نشان مى‏دادند. شاهزادگان و پهلوانان كامى‏هايى بودند متجلى در شكل انسان، يا هر شخص مى‏توانست‏با نشان‏دادن نيروهاى فراهنجارى خود كامى شود. اين خدايان، چنان‏كه يك نظريه‏پرداز متاخر شين‏تو مى‏گويد، انسان‏هايى بودند به سن و سال خدايان، حال آن‏كه انسان‏ها خدايانى هستند به سن و سال انسان‏ها. در حقيقت، فقط يك خط ساختگى مى‏توان ميان عصر خدايان و عصر انسان‏ها كشيد، و خدايان، ارواح، انسان‏ها و هر چيز يا هر پديده طبيعى، حتى در عصر بعدى انسان‏ها، به‏آسانى از يك قلمرو گذشته به قلمرو ديگر مى‏روند. «در آغاز» انسان‏ها و جانوران خدا بودند و گياهان و سنگ‏هازبان داشتند; اما حتى حالا هم، بنا بر تصور شين‏تو، چندان فرقى نكرده است. به اين ترتيب تعجبى ندارد كه از اين خميرمايه هر گونه خدايى را بتوان به كرسى نشاند و گرامى داشت، و آن اسرار خام، كه غالبا در حالت پديد آمدنشان نيرومندند، ميزان معينى از نفوذ اعمال مى‏كنند. اين خدايان يا ارواح كمابيش انسان‏واره شدند و چنين و چنان ميكوتو (18) (شكوهمند)، يا نوشى (19) (خداوندگار، مولا)، هيكو (20) (سرور) يا هيمه (21) (بانو) خوانده شدند، بااين‏همه فرديتشان هميشه متمايز نبود. در برخى موارد يك شخص يا يك شى‏ء را كامى فى‏نفسه مى‏دانستند، اما در بسيارى موارد ديگر انسان‏ها يا اشيا را، به دليل آن كه داراى الوهيت‏يا روحى خاص بودند، به مثابه كامى حرمت مى‏گذاشتند. اين‏جا هم باز نمى‏توان نه هيچ تمايز روشنى ميان اين دو مقوله از موجودات مقدس كشيد و نه در پرستش يك خدا انسان‏وارگى او ضرورى است. همچنين بايد يادآور شد كه نه در پرستش و نه در اساطير تمايز جنسى هرگز نقش چندان مهمى نداشت، و صفات و كنش‏هاى خدايان به‏آسانى متغير و قابل جايگزينى بود. (22) خلاصه، شين‏تو به مثابه دين، پرستش سازمان نيافته ارواح بود كه ريشه در هستى فطرى انسان داشت، كه او احساس مى‏كرد با نيروهاى زنده جهان انباز است و نيروى حياتى‏اش را در آيين مشترك اجتماعى (كومونى) نشان مى‏داد. زيرا كه اين پرستش غالبابا افسانه‏هاى محلى و آداب مشترك اجتماعى پيوند داشت، و بيشتر خدايانى كه‏بدين‏گونه پرستيده مى‏شدند ارواح نياكانى يا قيم جوامع (كومون‏ها) به شمار مى‏آمدند. بدين‏گونه آيين مشترك اجتماعى محورى بود كه سنت‏ها و زندگى مردم حول آن مى‏گشت، و بر اين باور بود كه آن‏جا خدايان يا ارواح، جانوران و درختان، حتى سنگ‏ها ورودها، با انسان‏ها پيوندى زنده دارند. اما گاهى داستان‏هايى از كامى‏هايى مى‏گفتند كه‏صرفا داستان يا خيالات شاعرانه‏اى بود درباره رويدادهاى طبيعت كه به شيوه رويدادهاى انسانى نقل مى‏شد. همپاى با عناصر بازيگوش اين اسطوره‏ها، اسرارهيبت‏آميزى هم در اين پرستش وجود داشت; نقش سنت‏ها و آداب همان قدر بزرگ بود كه كه نقش تجليات بنيادى اميال و غرايز، و تمام اين عوامل غالبا چنان به هم‏آميخته بود كه شين‏تو دربردارنده دين و رسوم، شعر و فرهنگ توده‏ها، سياست و جادو بود. اما در پايان بايد به نكته خاصى اشاره كرد: شين‏تو به‏طور چشم‏گيرى دين يك مردم كشاورز است. تجلى مكرر ارواح گياهان و غله، رابطه نزديك موجود ميان مردم و خدايان مشترك اجتماعى، بندهاى تنگاتنگى كه خدايان را به اشياى طبيعت مى‏بندد، تمام اين‏ها زندگى مردمى كشاورز و اسكان‏يافته را در اجتماعات نزديك به هم نشان مى‏دهد. موقعى كه اين دين در طى چند قرن تا قرن هشتم كمابيش سازمان يافت، در آن بر برترى بانوخداى خورشيد تاكيد مى‏شد، و او طبعا به مثابه نگهدارنده كشاورزى و به مثابه نيابانوى خاندان فرمانروا ستايش مى‏شد. به اين ترتيب دين شين‏تو يك دين ابتدايى به معناى دقيق كلمه نيست، بلكه نشانه‏هاى دين ملى را دارد كه وحدت ملت را تحت فرمانروايى امپراتور، كه آن [فرمانروايى] را با نگهبانى آن بانوخداى بزرگ مى‏دانستند، شكوه مى‏بخشد. اسطوره‏شناسى شين‏تو بى‏نظمى آغازين و نمو حيات يزدان‏شناخت (23) مشخصى در شين‏تو نبود، اما، چرخه معينى از اسطوره‏هاى كيهان‏شناختى را مى‏توان در آن بازشناخت. مى‏گويند كه از آن بى‏نظمى آغازين (24) كه به درياى گل و لاى فروپوشيده در تاريكى مى‏مانست، سه خدا بيرون آمدند. سر اين سه سرور مركز آسمان (آمه - نو - ميناكه - نوشى) (25) ،يا فرمانرواى سرزمين جاودانه (كونى - توكو - تاچى) (26) بود، و آن دو تابع وى بودند، و يكى پديدآورنده والا (تاكا - مى - موسوبى) (27) بود و آن ديگرى خدا يا پديدآورنده اسرارآميز (28) يا خدايى (كامى مى - موسوبى). اين زوج آخرى به نظر مى‏رسد كه رمز اصول نر و ماده توليد و زايش باشند و گاهى آن‏ها را همان نرينه‏خدا يا نرخدا (كامى روگى) (29) و مادينه خدا (كامى رومى) (30) دانسته‏اند; يعنى همان پدرخدا و مادر خدا كه مدام آن‏ها را در آيين‏ها به نيايش طلب كرده‏اند. (31) اما اين سه‏گانه اول بدون فرزند از ميان رفتند و پس از آن‏ها يك سلسله خدايان همانند آمدند كه خودانگيخته يا خلق‏الساعه و مستقل از يكديگر پديد آمده بودند. همه آن‏ها از بى‏نظمى آغازين پديد آمدند و بى هيچ نشان ناپديد شدند. اما لقب‏هاشان نشان مى‏دهد كه غرض از آن‏ها اين بود كه نيروهاى توليد يا زايش خودانگيخته را، مثل لجن، بخار و جرم‏ها، كه فكر مى‏كردند آن‏ها چنين‏اند، انسان‏واره كنند. به اين‏ها مى‏گويند خدايان آسمانى در هفت نسل، و از خدايان خاكى كه مى‏گفتند روى زمين كار مى‏كنند متمايزند. سؤال جالب اين است كه آيا اولى به آن گروه از خدايانى تعلق داشت كه ديگر پرستيده نمى‏شدند، يعنى خدايان فراموش شده بودند، يا فقط انتزاعاتى‏وام گرفته از بيرون‏بودند. هرچند شايد هرگز نتوان‏منتظر جواب‏نهايى اين مسئله بود، اما نگارنده تمايل به گزينه اول دارد، به خاطر برخى همانندى‏ها در دين‏هاى ديگر. آخرين زوج اين سلسله، نرى كه دعوت مى‏كند (ايزانا - گى) و ماده‏اى كه دعوت مى‏كند (ايزانا - مى) است. مى‏گويند كه اين دو به فرمان خدايان آسمانى به زمين آمدند تا جهان خاكى را پديد آورند. به احتمال زياد آن‏ها را تجليات خاكى اصول نر و ماده سه‏گانه آغازين مى‏دانستند. آن‏ها چيزهاى بسيارى را يگانه كردند و به زايش پرداختند: اول از همه مجمع‏الجزاير ژاپن را پديد آوردند و سپس چيزها يا ارواح را مثل آب‏ها، بادها، كوه‏ها، كشتزارها، مه‏ها، غذاها، آتش و مانند اين‏ها. اين را آشكارا توليد و زايش جنسى مى‏دانستند، در حالى كه از طرف ديگر، باور به زايش خودانگيخته و دگرديسى حتى در داستان‏هاى تولد فرزندانشان نيز ديده مى‏شود; عقيده بر اين بود كه اين دو وجه زايش در كنار هم وجود دارند. هر چيز زاده يا توليد شده را كامى، يا خدايان و ارواح مى‏خواندند، گرچه در عمل فقط چند تا از آنان پرستيده مى‏شدند. ميانشان تمايز جنسى برقرار بود، اما هيچ نقش مهمى در اساطير و آيين نداشت، شايد به اين دليل كه جان ژاپنى هنوز به حالت انسان‏وارگى قطعى نرسيده بود. سرانجام، زوج خدايى، فرمانروايان جهان را پديد آوردند، مثل بانوخداى آسمان‏افروز (آما - ته‏راسو اومى - كامى) (32) فرمانرواى ماه (تسوكى - يومى) (33) و پهلوان تيزتك دلير [بى‏باك خشمگين] (تاكه‏هايا سوسانوو (34) ) (35) . قلمرو نور، از جمله آسمان و زمين، به بانوخداى خورشيد [آماته‏راسو] منسوب بود، قلمرو شب به خداى ماه، اما اقيانوس، همراه با قلمرو چيزهاى پنهان، به فرمانروايى تيزتك [سوسانوئو] سپرده شده بود. خداى ماه هرگز نقش برجسته‏اى بازى نمى‏كرد; فرمانروايى عالم ميان دوتاى ديگر تقسيم شده بود، تقسيمى بود كه مى‏بايست اهميت زيادى در روايت‏هاى اسطوره‏اى داشته باشد، چون امكانش هست كه بازتاب برخى رويدادهاى سياسى و اجتماعى در آن‏ها باز شناخته شود، همان‏طور كه پس از اين خواهيم ديد. به اين ترتيب، زوج خدايى پديدآورندگان حيات روى زمين بودند، اما زندگى با لنگه ضرورى‏اش، يعنى مرگ، همراه بود. اسطوره‏شناسى به ما مى‏گويد كه چگونه خداى مادينه، كه بعدا روح شر و مرگ شد، به هنگام پديدآوردن آتش، گرفتار مرگ شد و به مقام زيرين خاك رفت كه آن‏جا را مرگ و تاريكى فراگرفته‏اند. در اين مورد مرگ را ظاهرا چيزى از طريق تب تصور مى‏كردند و آن را اولين نمونه نيستى و فنا مى‏شمردند. خداى نرينه، مثل اورفه، همسر درگذشته‏اش را تا جايگاه تاريكش دنبال كرد، سعى كرد كه با روشن كردن مشعل به او نگاه كند، در حالى كه مادينه در هراس بود، چون كه بدنش داشت تجزبه مى‏شد. ماده از اين بى‏شرمى خشمگين شد و سپاه ارواح خبيث و زنان خشمگين را واداشت كه نر را دنبال كرده، او را در قلمرو مرگ و تاريكى زندانى كنند. نر چون تعقيب‏كنندگان را پس راند به مرز ميان جهان ظلمت و قلمرو نور رسيد و آن‏جا گذرگاه را با سنگى عظيم بست و آن دو خدا روى اين حصار كلماتى رد و بدل كردند. ماده تهديد كرد كه هزار نفر را در قلمرو او خواهد كشت، و از آن طرف هم نر در جوابش گفت كه او هم هر روز پانصد نفر بيش از اين تعداد خواهد زاييد. به‏روشنى پيداست كه غرض از اين داستان، تبيين نسبت زاد و مرگ‏ها در جهان انسانى است. به اين ترتيب، مرگ نمى‏توانست جاى زندگانى را بگيرد، اما هراس مرگ در اين داستان بيان شده، و در آن بيمارى‏ها و خطرات با آلودگى يكى دانسته شده، كه بايد با تطهير از ميان برود. گفته‏اند كه عمل تطهير را خداى نر آن‏گاه باب كرد كه پس از گريختن از دام مرگ، خود را در دريا شسته بود. از آن پليدى و آلودگى صورت‏هاى گوناگون ارواح خبيث پيدا شدند كه آن‏ها را از قلمرو ظلمت‏با خود آورده بود. بر آنند كه اين ارواح خبيث‏يا شر هنوز در ميان انسان‏ها مى‏پلكند و همه جور شر و دردسر درست مى‏كنند. دو فرمانرواى جهان ما در باب پايان كار پديدآورنده نر هيچ چيز قطعى و روشن نمى‏شنويم، مگر اين كه او سرانجام خود را پنهان كرد، يا در كاخ خورشيدى جوانى (هى - نو - واكا - ميا) (36) منزل دارد. پس از ناپيدايى زوج آغازين، جهان به فرمانروايى دو نفرى بانوخداى خورشيد و تيزتك منتقل شد. تيزتك نشانه‏هاى بسيارى از يك توفان‏خدا با خود دارد. بانوخداى خورشيد، يا بانوى آسمان‏افروز، (37) جلوه‏هاى درخشان و زيبا داشت; در نشان و مهر و نجابت و نرم‏خويى بى‏همتا بود; فرزانه‏وار و هوشمندانه بر قلمرو خويش فرمان مى‏راند; به همه نور زندگانى مى‏بخشيد و با ساختن آبراه‏ها از كشتزاران هم حفاظت مى‏كرد. علاوه بر اين، او را به شكل سازمان‏دهنده آداب و آيين‏هاى دينى نشان مى‏دهند، خصوصا آدابى كه در رعايت قواعد پاكى است. خلاصه، او خداى فرمانرواى صلح و نظم، كشاورزى و تهيه غذا بود. اين‏جا مى‏توان تصويرى از نقش زنانگى را در آغاز پيدايش نظم اجتماعى صلح‏آميز و كار و پيشه‏هاى كشاورزى ديد. از سوى ديگر، برادر او، تيزتك، وحشى و خودخواه و سركش بود; با هياهوى ديوانه‏وار فرياد مى‏كرد; تمام وظايفش را پشت گوش مى‏انداخت و در هواى ميان آسمان و زمان يكه‏تازى مى‏كرد. جزئيات ستمگرى‏هاى او در حق خواهرش در آسمان يادآور خدايان توفان در اسطوره‏شناسى‏هاى ديگر است. مى‏گويند كه فرياد و خشم و هياهوى او برانگيخته از اشتياق او به جايگاه مادرش است، كه او روح مرگ و ظلمت‏شده بود. از اين نظر، توفان‏خدا غالبا با روح خبيث قدرتمندى، كه بر جهان نامرئى فرمانرواست، يكى دانسته مى‏شود - اين سيما، چنان كه ديديم، به فرزندانش هم ارث رسيده است. كشاكش اين دو خدا در دو صحنه تصوير مى‏شود; يكى در رودكناران آسمانى صلح (آما - نو - ياسو - گاوارا) (38) و ديگرى در سايه‏گاهى كه بانوخداى خورشيد آن را براى ميهمانى بزرگ خرمن آماده مى‏كرد، كه نخستين جشنواره‏هاى شين‏تو است. صحنه اول را مى‏توان رمز كشاكش خورشيد و ماه دانست; اما مى‏گويند كه هر يك از خدايان به «دم زدن‏» آن ديگرى، يا با بده بستان دم و بازدم و گوهر فرزندانى پديد آوردند. داستان دوم، كه توهين به مقدسات است، آشكارا تعارضى را در نظم اجتماعى نشان مى‏دهد، اما داستان در صحنه‏اى اوج مى‏گيرد كه يادآور خورشيدگرفتگى است. حكايت چنين است: تيزتك قلمرو خواهرش را با نابودكردن برنجزارها، و آلودن آداب مقدسى كه خواهرش بنياد نهاده بود نابود كرد. بانوخداى خورشيد، از كارهاى بى‏انگيزه برادرش سخت غمگين شده بود، اما با او به جنگ برنخاست، خود را در غارى پنهان كرد و بدين وسيله تمام جهان از نور محروم شد و بى‏نظمى به پا شد. هشت ميليون خدا در برابر غار گرد آمدند و سرانجام موفق شدند با به كار بستن افسون‏ها و يك رقص آيينى او را ترغيب كنند كه از آن‏جا بيرون بيايد. وقتى نور و نظم با ظهور مجدد بانوخدا بازگشت، تمام آن جمع فرياد شادى برآوردند، كه از انعكاس آن آسمان و زمين لرزيدند. اين اوج روايت اسطوره‏اى است كه در آن پيروزى نور را برظلمت، و صلح و نظم را بر درنده‏خويى و نابودى مى‏بينيم. اين پيروزى بانوخداى خورشيد بر توفان‏خدا فرمانروايى او را بر جهان تضمين كرد و اعتقاد به او به مثابه برترين خدا با اين سنت كه خاندان فرمانروا از بانوخداى خورشيد پديد آمدند همراه شد. پيروزى نور بر ظلمت را سپاهيان كامى كامل كردند; اينان در ايستادگى بانوخداى خورشيد در برابر نيروى مخالف، وفادارانه در كنارش ماندند. اين روايت از نظر تاثيرش بر عقيده و زندگى مردم دو جنبه دارد: به عنوان يك اسطوره پديده‏هاى خورشيدى، هم نشان‏دهنده باورهاى مردمى كشاورز و حرمت آنان به خورشيد، به مثابه سرچشمه زندگانى، است و هم مبين كار جادوگرى آنان است در مورد خورشيدگرفتگى. از نظر سياسى كه نگاه كنيم، همين باورها به تسلط يك خاندان يا طايفه معين، يعنى ايلى كه اين بانوخدا را به عنوان نيابانو مى‏پرستيدند، و نيز به سرسپارى ايلات ديگر به آن خاندان منتهى شد. به اين ترتيب، بانوخداى خورشيد در عين حال هم تجسم يك نيروى زندگى‏بخش است و هم تجسم يك فرمانرواى فرزانه. از نظر جنبه اول، او يك همتاى نر به همراه دارد، يعنى خداى پديدآورنده والا، كه او به مثابه وجود نهان و والاتر او را همراهى مى‏كند. اما يك شريك ماده هم هست، يعنى بانوخداى فراوانى - بخشندگى (تويو - اوكه نو كامى) (39) كه حتى امروزه در كنار او در ايسه، كه مقدس‏ترين ايزدكده‏ها است، پرستيده مى‏شود. اهميت نقش سياسى منسوب به بانوخداى خورشيد كمتر نيست. اعتقاد به خاستگاه خدايى خاندان فرمانروا با رمز اقتدار اورنگ شاهى، يك آينه، يك شمشير و يك تسبيح نمادين مى‏شود، و همه اين‏ها را بانوخداى خورشيد به پسينيانش سپرده است. پس از اين مى‏بينيم كه اين سه گنج چگونه خداشناسان شين‏تو را به بحث‏هاى اخلاقى و كيهان‏شناختى كشاند. شايد بانوخداى خورشيد را بتوان برترين خداى دين شين‏تو دانست، و پرستش او گهگاه راه نوعى يك‏خدايى را در تاريخ شين‏تو بازمى‏كند. از طرف ديگر، سپاهيانى كه در برابر آن «غار آسمانى‏» گرد آمده بودند، خداى بدانديش توفان را به ناحيه دورافتاده‏اى تبعيد كردند. تبعيدگاه در استان ايزومو در ساحل شمالى ژاپن قرار دارد، رو به جانب شرقى شبه‏جزيره كره. در واقع، آن‏جا يك قبيله مدعى شدند كه از اخلاف توفان‏خدا هستند، و آن‏جا تخته‏قاپو شدند و چندى در برابر فرمانروايى نژاد خورشيدى مقاومت كردند. تيزتك، به عنوان نياى قبيله ايزومو نقش پيشگام و مستعمره‏گر را به عهده داشت، و در يك داستان آمده كه او از موى سر و ريش خود كوه‏ها را در استان كى‏يى در سمت جنوب ژاپن كاشت. (40) توفان‏خدا و پسرش را فرمانروايان ايزومو و هم‏چنين عاملان چيزهاى اسرارآميز، از جمله حتى كردارهاى شر، به شمار مى‏آورند. اين پيامد طبيعى اين مفهوم است كه توفان‏خدا نديم يا بزرگ ارواحى است كه ساكن جهان زيرين خاكند; كاملا طبيعى است كه جان ابتدايى روح خبيث را به منظور دفع بيمارى و بلايا به دعا بخواند. يكى از پسران توفان‏خدا، بدكار بزرگ (ئو - ماگاتسومى) (41) بود، كه سرچشمه هر گونه شر و بدانديشى بود، حال آن كه پسر ديگر، زمين‏دار بزرگ (ئو - كونى نوشى) (42) به همراه شريكش شاهزاده كوچك نام‏آور (سوكونا - بيكو) (43) ،كه او را سر جادوگران پزشك مى‏دانند، براى بهروزى مردم كار مى‏كردند. به اين دليل خدايان وابسته به گروه ايزومو را هنگامى مى‏پرستيدند كه آفتى يا بلايى نازل مى‏شد. شايد همان‏طور كه انتظارش مى‏رفت، تضاد ميان نيروهاى متخاصم به دوآليسمى مثل دين ايران باستان، كه شين‏تو همانندى‏هايى با آن دارد، توسعه نيافت. برعكس، مصالحه‏اى ترتيب داده شد كه سپهرها ميان دو خدا و اخلافشان تقسيم شود. فرمانروايى جهان واقعى در يك حكومت‏خداسالارانه به پسينيان بانوخداى خورشيد سپرده شد وجانب اسرارآميز دين، شامل جادو و پيشگويى، به مراقبت توفان‏خدا و فرزندانشان واگذاشته شد. مى‏گويند كه اين پيمان تقسيم ميان فرزندان توفان‏خدا و سردارانى كه فرستاده بانوخداى خورشيد بودند بسته شد. مطابق اين پيمان، «قلمرو مرئى‏ها» بايد به بانوخداى خورشيد تعلق گيرد و «قلمرو نامرئى‏ها» به توفان‏خدا. به اين ترتيب، براى هميشه بين خدايان المپى و خدايان سر و راز - با وام گرفتن يك تمثيل از دين يونانى - تقسيمى برقرار شد كه مقرر بود طبيعت و وظيفه دين رسمى شين‏تو را به مثابه پرستش بانوخداى خورشيد تعيين كند، و عقيده بر اين بود كه خدايان ديگر از بهروزى مردم در امور دنيايى مراقبت كنند. اين وظيفه كيش رسمى، ملى و اجتماعى (كومونى)، هم يك قوت بود در اين معنا كه پرستش شين‏تويى هميشه با زندگى سياسى و اجتماعى ملت رابطه تنگاتنگى داشت، و هم در عين حال يك ضعف به شمار مى‏آمد، چرا كه شين‏تو رسمى بيش از پيش از اسرار زندگى دينى جدا و بيگانه مى‏شد. پيامد اين امر آن بود كه شين‏تو عموما هميشه گرايش به فورماليسم (صورت‏گرايى) و رسميت‏گرايى داشت، و هرگاه واكنشى در برابر اين صورت‏گرايى صورت مى‏گرفت، شين‏تو به جانب رازورانه دين برمى‏گشت، و رو مى‏آورد به پندارها و كردارهاى خرافى مردم. پى‏نوشتها: 1.« هويى موكايى‏»، كه امروزه به هيوگا معروف است، استانى است در جزيره كيوشو كه رو به اقيانوس آرام است. تل‏هاى بى‏شمارى در اين‏جاست كه نشان دهنده كاشانه باستانى اين مردم است. 2. morality 3. Tsukushi 4. Black Stream يا جريان ژاپن، (Japan Current) كه به ژاپنى كوروشيو، (Kuroshio) گفته مى‏شود، شاخه‏اى است از جريان استوايى اقيانوس آرام كه از ساحل شرقى تايوان، و از آن‏جا در طول شمال شرقى، در طول ساحل شرقى هون‏شو، در ژاپن، مى‏گذرد و آن‏گاه به اقيانوس منجمد شمالى مى‏پيوندد. رنگ آبى سير آن سبب شده كه آن را جريان سياه بنامند. (به نقل از وبستر جغرافيايى). م. 5. يك استثنا هست و آن گروهى است موسوم به ئه‏تا Eta كه به طور پراكنده در مركز و غرب ژاپن زندگى مى‏كنند. خاستگاه و تاريخشان نامعلوم است. در زمان‏هاى اخير جنبشى را در سطح كشور سازمان دادند و رفتار برابر را مطالبه مى‏كنند. 6. communal 7. occult 8. Mahayana 9. Shotoku 10. همين طور زجر و آزار كاتوليك‏ها در قرن هفدهم كه با قدرت نيرويى درنده نابودى آنان را در عمل دنبال مى‏كرد انگيزه‏اش آن‏قدرها كه سياسى و اجتماعى بود ملاحظات دينى نبود. 11. orthodoxy 12. نيهون گى، گاه‏نگاره‏هاى ژاپن (برگردان W. G. Aston ،لندن، 1896) ج 1، ص 64، و ج 2، ص 77. 13. در واژه شين‏تو، جزء تو يا دو همان دائو است، به معناى راه و طريقت. م. ،در اين معنا: چيزى كه تاحد زيادى از هنجار، (norm) يا متوسط بالاتر است اما همچنان تابع قوانين طبيعى است، يا فراتر از نيروهاى طبيعى انسان است كه به طور طبيعى نمودنى نيست; مثلا مى‏گوييم: «نيروهاى فراهنجارى جان انسان‏» يا «تجربه فراهنجارى‏» يا «تجليات فراهنجارى‏». براى اين واژه paranormal هم به كار برده مى‏شود. اين اصطلاح را غالبا با supernatural يا فراطبيعى يا فوق طبيعى اشتباه مى‏كنند. فراطبيعى اشاره است‏به يك نظم وجود كه فراتر از عالم قابل مشاهده فيزيكى يا عالمى است كه مى‏توان آن را با ابزارهاى معمولى تجربه كرد; از نظر درجه و نوع از طبيعت فراتر است، يا بسته به چيزى است كه از طبيعت فراتر مى‏رود. مثلا «منش فراطبيعى روح‏». و معانى ديگر در همين راستا. (نقل خلاصه از فرهنگ وبستر). م. 15. در واقع نشانه‏هاى مشترك فراوانى در باورهاى عامه ملت‏هاى خاور دور وجود داشت. هنوز جاى آن دارد پژوهش شود كه آيا اين امر ناشى از تاثير متقابل بود يا رواج همگانى باورهاى ابتدايى، يا ناشى از يك خاستگاه مشترك دين‏هاى آنان. 16. Themis 17 . Kami 18. Mikoto 19 . Nushi 20 . Hiko 21. Hime 22.در اين باره و نكته بعدى، قياس كنيد با: آنه‏ساكى، اسطوره‏شناسى ژاپنى، در ج 3 از اسطوره‏شناسى همه نژادها (بوستون، 1928). 23. theogony 24. chaos 25.Ama-no-minaka-nushi 26.Kuni-toko-tacho 27. Taka-mi-musubi 28.Kami-mi-musubi 29. Kami-rogi 30. Kami-romi 31. قياس كنيد با: آستون، شين‏تو، ص 35. او فكر مى‏كند كه دين سه‏گانه آغازين يك پذيرش سه‏گانه چينى واقعيت نهايى و دو اصل آن است، يعنى يين و يانگ. هم‏چنين بحث دانشمندان ژاپنى سر اين است كه آيا آمه نو ميناكا نوشى و كونى توكو تاچى دو خدا بودند يا يك خدا. 32. Ama-terasu Omi-kami 33. Tsuki-yomi 34. Takehaya Susanoo 35. سنت ديگرى مى‏گويد كه اين خدايان را فقط خداى نر زاييد، و اين هنگامى بود كه او داشت لكه‏هايى را كه در ديدارش از جهان زيرين خاك به آن‏ها آلوده شده بود مى‏شست. اين تفاوت تاثير چندان زيادى بر كل چرخه اسطوره‏ها ندارد، اما دانستن اين نكته نيز جالب است كه در اين نسخه دوم، خورشيد و ماه از چشم‏ها زاييده شده‏اند و توفان‏خدا از منخرين. 36. Hi-no-waka-miya .ايزدكده تاگا در استان اومى، پرستشگاه اصلى اوست. وظيفه او آن‏جا نگهبانى از پاك‏دامنى زنانه است، چنان‏كه اين را در جشنواره كنجكاوى برانگيزى كه آن‏جا برگزار مى‏شود مى‏بينيم. 37. او را ئو هيرو مه موچى O-hiru-me-muchi يا بانوى بزرگ روز نيز خوانده‏اند. 38.Ama-yasu-gawara 39. Toyo-uke no Kami . در اين اساطير هيچ داستانى درباره او گفته نشده‏است. خاستگاه او محل بحث است. 40. به افتخار توفان‏خدا يك جشنواره گل در كى‏يى برگزار مى‏شود. هم‏چنين مى‏گويند كه او كره را مستعمره كرد، و اين داستان، كه شايد زمينه تاريخى داشته باشد، نشان دهنده بستگى ميان كره و ايزومو است. قس. آنه‏ساكى، اسطوره‏شناسى ژاپنى، ص 248. 41. O-mi Magatsumi 42. O-Kuninushi 43. Sukuna-biko

برگرفته از

http://www.iraneconomist.com/Show.asp?nid=7524


No comments: